سنگ كوچك
ميگذره ...
درباره وبلاگ


دوستي واژه زيباييست كه هر كه دركش كرد تركش نكرد

پيوندها
اينجا همه چي در همه
دنياي عكس(خودم)
عشق ممنوع
گلهای غربت
امیــــــــ♥ــ ـر تتـــــ♥ــــلو
I believe my God ; I know one day come
کلبه عشق(سارا)
سوزی دل
زندگی خسته ام، وایسا پیاده شم
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ميگذره ... و آدرس haninice.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 14
بازدید کل : 19167
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1


صدایاب

كد ماوس


IranSkin go Up

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید






نويسندگان
هانيه عزيزي

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 18:40 :: نويسنده : هانيه عزيزي

وقتی که سنگ کوچک در فکر آسمان بود

در پهن دشت گیتی تنها و بی نشان بود

هر شب ستاره ها را یک یک شماره میکرد

شب تا سحر همیشه در این شمارگان بود

یک شب ستاره ای دور او را به چشمکی خواند

این ماجرای ساده آغاز داستان بود

حس کرد سنگ کوچک قلبش سکون  ندارد

هر چند تا به آنوقت بی حس و بی تکان بود

جوشید در دل سنگ چیزی شبیه امید

این حس خوابگون عشق جادوی جاودان بود

سنگ غریب کوچک خود را دوباره تا یافت

درگیر و دار عشقی پر شور و بیکران بود

زین سوی او اسیرس در مشت تیره خاک

اما ستاره ی سرخ آنسوی کهکشان بود

بسیار آرزو کرد تا یک پرنده باشد

آن شب که بخت با او همراه و مهربان بود

می خواست پر گشاید تا اوج تا ستاره

اما برای پرواز این بارها گران بود

با حالتی پر از درد رو سوی آسمان کرد

اما ستاره دیگر از چشم ها نهان بود

فهمید سنگ عاشق پایان راه اینجاست

شاید ستاره عشق از سنگ بهتران بود

آرام در دل سنگ گویی  شکست چیزی

یک جوی کوچک اکنون از سینه اش روان بود



نظرات شما عزیزان:

مژگان
ساعت0:27---6 ارديبهشت 1392
شاید آرام تــر می شدم

فقــط و فقـــط…

اگر می فهمیدی ،

حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی

نوشته نشده اند !!!


مژگان
ساعت0:45---30 فروردين 1392
دلم بچگی میخواهد ! جلوی کدام مغازه پا بکوبم تا برایم آرامش بخرند ؟

مژگان
ساعت22:40---27 فروردين 1392
اگر دیگر نگذاشتند زندگی را ببینم ،
گفته ام که نثرهایم را به چاپخانه بدهند تا چاپ کنند
اما شعرهایم را
که از دستبرد هر چشمی پنهان کرده ام


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: